شنبه نهم بهمن ماه شيشه اي ميشكند ! يك نفر مي پرسدكه چرا شيشه شكست؟ يك نفر مي گويد:شايد اين رفع بلاست ديگري... پنجره را باد شكست دل من سخت شكست هيچ كس هيچ نگفت از خودم مي پرسم ارزش قلب من از شيشه و پنجره هم كمتر بود؟ امروز بيشتر از هميشه دلتنگ توام ، اي آرامش دل ناآرام من دلتنگ تو وتمام چيزهايي كه نه بوي هوس دارند و نه رنگ گناه ! دلتنگ تو وتمام لحظه هاي رسيدنم! امروز بعد از انتخاب واحد وقتي فهميدم يه درسو افتادم ديگه اشكي تو چشمام نمونده بود كه بريزم ديوونه وار و پياده راه افتادم بسمت ترمينال تو راه فقط داشتم حرفاي شب قبل از امتحان هيدروليكو تو ذهنم مرور ميكردم ياد حرفاي تو كه ميگفتي "گناه مي كنم و وادارت به گناه غلط كرده هر كه گفته سيب ها و بوسه ها ممنوعه اند وبه جهنم كه جهان چپ چپ نگاهت ميكند" يهو تو پياده رو كه داشتم از جلو ميوه فروشي جلو دانشگاه رد ميشدم با تيكه ي صاحب مغازه : دنيا كه ارزش اين كارا رو نداره چرا مردمو ميخواي بدبخت كني ؟! به خودم اومدم اشكامو پاك كردمو و نگاه به سمت چپ خيابون ميكردم تا شايد از عبورياي ماشين كاسته بشه و ازش بگذرم الانم كه نيستي اين يادت كه بهم آرامش ميده ... اونشب بهم قول ندادي كه اين حرفمو فراموش نكني ميترسم ، ميترسم از اينكه يه روزي برسه و خود منم فراموش كنم پس مينويسم چون ماندگارترين صفحه زندگي و عمر من اينجاست من تا هميشه دوست دارم و دلتنگتم حتي الان كه راهمون جدا شده